سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رویش بندند روزى او از کجا سوى او آید ؟ فرمود : ] از آنجا که مرگش بر وى در آید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----4409---
بازدید امروز: ----0-----
جستجو:
دستنوشته های ولگرد کوچک
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • خداحافظی
    نویسنده: مهدی مصطفائی جمعه 84/11/7 ساعت 7:3 عصر

    تا اطلاع ثانوی  مطالب این وبلاگ به ادرس زیر منتقل شده است  

        

    http://mypardis.blogspot.com     

    نظرات دیگران ( )

  • صفحات اول دفترچه پاره پوره
    نویسنده: مهدی مصطفائی پنج شنبه 84/10/29 ساعت 4:4 صبح

    صفحه اول دفترچه پاره پوره :

    یه روز سرد پاییزی بود ‍،هوا انگاری گرگ و میش شده بود ،اصلا ثباتی نداشت . اقای اعتمادی میگفت ممکنه امروز برف بباره سوز میومد . همینطور الکی بغض تو گلوم گیر کرده بود نمیدونستم چرا ولی دلم میخواست گریه کنم .

    شاید میخواستم به حال بدبختی خودم بنالم یاشایدم به بدبختی این بچه بیچاره که تو شکم دارم . اخه یه زن چقدر میتونه بدبخت باشه !

    تو راه که به سرکار میرفتم هزارباربه خودم فحش و بدوبیراه دادم اخه چرا نخواستم از تولدش جلوگیری کنم .

    مگه خودم کم بدبختی ندارم حالا بیاد این طفل معصومم اضافه بشه روش .

    تازه بیچاره این هنوز اولشه دوروز دیگه که شکمت مثله قابلمه زدتو افساید چیکار میکنی ! اونوقت دیگه همین چندرغاز درامدیم که داری روهم ازدست میدی .

    کی رو تو این دنیا داری که پوشتیبونت باشه و بخواد دروز دیگه تروخشکت بکنه .

    چشت در اد تا باشه ندای احساستو به من ترجیح ندی ؟

    ولی نه همون احساسم به هم میگه بلاخره این خزون تمومیشه و بهار میاد . زندگی که همش سیاهی بدبختی نیست بلاخره یه روزم روی خوششو به ماهم نشون میده .

    خدایا خدایا تو خودت به دادم برس منکه تو این دنیا که کسی رو به جز تو ندارم اگه تو رو هم ازدست بدم که دیگه بدبخته بدبختم ،توخودت خوب میدونی که همیشه شاکر نعماتت بودم ،پس برس به دادم که خیلی تنهام .  

     

    ادامه دارد .........


    نظرات دیگران ( )

    Wait ...